کتاب سین



دلم گرفته است سین عزیزم درست مثل همان وقتها که دلم میگرفت و ماهی های حوض می دانستند که از سر دل گرفتگیست که دارم برایشان خرده نان می ریزم! و فنچ های توی قفس می دانستند که از سر دل گرفتگیست که دارم آب و دانشان می دهم! و گلهای توی ایوان می دانستند که این آه دل گرفتگیست که پای گلدانهایشان را تر میکند!

و ماه توی آسمان می دانست که از سر دل گرفتگیست که دارم نگاهش میکنم!

فقط تو هیچ جا نبودی و نمی دانستی وقتی آدم دلش بگیرد، بغضش که در گلویش پنجه کشد، آهش که در سینه اش بپیچد، یعنی انتظارت کار خودش را کرده است و روانش را رنج مرگ داده است.

چقدر باید درختها در انتظار ابرها باشند تا برگهایشان بروید؟ چقدر من در انتظار تو بودم تا شعرهایم بشکوفند؟

حالا هم نمی دانم در کدام خواب، پیله کرده ای یا در کدام جهان رگ و ریشه ات را تنیده ای که هنوز من ندارمت و در هزار توی نگرانی ها و اضطرابهای حال غریب دنیا، و شادمانی بی حد و حصرش، هنوز کسی نیست که تاوان انسان بودنش این باشد که همراهیم کند!

ما انعکاس هستی یکدیگریم سین عزیزم!

هوای رویاهایمان ما را در هم تنیده است ؛

و در جهان آدمهای بسیار وخیالات بسیار ،

نه تو زاده خواهی شد،

و نه من می میرم!

#راشین_گوهرشاهی

کتاب سین


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فاتق… غصه نخور garib-313 tir پایگاه اطلاع رسانی نیکشهر www.Rostamkarimi.ir وش آتکی najm Amy hiddenman برنامه سالانه و تقویم اجرایی بهترین وبلاگ تفریحی